دیروز بعداز ظهر اموزشگاه برایمان جشن گرفته بود،از قبولی های سال قبل و همچنین دانش اموزانی که درازمون هایشان پیشرفت های خوب و چشمگیری داشتند تقدیر کردند.
من کنار گلی نشسته بودم و بی حوصله فقط نگاه میکردم و گاها از سر اجبار کف میزدم!
اما اسم من درمیان دانش اموزان پرتلاش بود!
درحالی که ان تقدیر نامه و هدیه ها لیاقت من را نداشتند،حقیقتا نمیدانم به چه دلیل اسم من را میان ان ها قرار داده بودند اما من احساس سیاهی و پست بودن میکنم!
شاید ان ها میتوانست حق فرد دیگری باشد که واقعا درس خوانده بود.
چند هفته پیش با پدرم به اموزشگاه رفتم و اعتراض کردم به نحوه ی برنامه ریزی بدون منطق ان ها!
گرچه اقا و خانم رئیس حرف هایی زدند که پدرم قانع شد اما من نتوانستم حرف هایشان را قبول و یا حتی باور کنم!
و گمان میکنم هدیه ی دیروز ارتباط مستقیمی با اعتراض من دارد!
من هیچ پیشرفتی در ازمون ها و برنامه هایم نداشتم و این حق من نبود،حداقل تا امروز چون به قول [میم] ما هیچ از اینده نمیدانیم و ان در پرده ای از ابهام پنهان شده!
کاملا حس میکنم که ذره ذره وجودم پراز عذاب وجدان و عصبانیت و حس فوق العاده بد است!
عصبی هستم و دیشب نتوانستم راحت بخوابم و در این مواقع گردن درد من به بدترین حالت ممکن میرسد!
گرچه میدانم سندروم پیش از قائدگی تمام حالت های بالا را تشدید میکند!
درباره این سایت